سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

سوریاس

دلنوشته های مهندسی که خیلی جوان نیست...

نزدیک بمان!

فاصله یعنی همین یک ذره ای که لبانم از لبانت جدا شد 

برای من فاصله یعنی این 

دور نشو از من لطفا!!

ســـــــــــــکوتــــــــــــــــ

گاهی وقتها باید لال شد...

حرف زدن، گند می زند توی بعضی از لحظه ها!

...غروب

این غروب های نزدیک بهار ...

خواستم بگویم غمگین تر است؛اما!

برای تو که نیستی شاید هم شیرین تر است ...

خیانت

همه قسم هایی که خوردی ...

یکهو استفراغ کردی توی صورتم

وقتی دستانت بوی غریبه می داد!!

انجماد

وقتی دستانت را این همه دور می گیری از من  

یخ می زنم 

خیلی بیشتر از آب درون حوض در این شبهای زمستانی

گمشده !

دارد آب می شود  

آدم برفی کوچکی که با هم ساختیم 

و من هنوز رد پایت روی برف ها را پیدا نکرده ام  

تا بفهمم از کدام طرف رفته ای ...  

زمستان

و باز زمستان ... 

فصل نقاشی های با انگشت

روی شیشه های بخار گرفته! 

تنفس

نفس هایی که در نبودنت...

بی خیال!

مگر نفسی هم می ماند در نبودنت... 

بوسه...

برای بوسیدن دقیقه های بودنت

لبهایم آتش می گیرند...

وقتی نباشی!

چیزی شبیه استفراغ

دستت را گرفتم  

و از آن پایین ها  

تو را بالا آوردم! 

و تو به محض اینکه رسیدی این بالا 

من را بالا آوردی...

پک عمیق...

پشت لمس لبان خشکیده ام لذتی است  

که هیچ کس راغب نیست تجربه اش کند؛ 

جز سیگار...

معنای واقعی

و « درد » فراتر از لغت است  

وقتی کنار هم نباشیم!

حرارت...

چشمانت چقدر داغ است

شبیه همین ظهرهای مرداد!

ذوب می شوم انگار

در نگاهت...

نیستی...

وقتی "لحظه" معنایش را از وجود تو وام می گیرد

نبودن کنارت یعنی "عدم" 

سه سالگی

چه ساده

سه سال گذشت از اولین پست سوریاس